عقبه تئوریک نهضت امام خمینی(ره)
ادامه از صفحه 19
از آن دوران تا پیروزی انقلاب با حضرت آقا خاطره خاص دیگری دارید؟ قبل از آن در نشریه بعثت یا بعد در مدرسه حقانی؟
ایشان اصولاً در این مدت، عمده اوقات را درمشهد مشّرف بودند و غیر از اوقاتی که در تبعید بودند یا در بازداشت، اقامتشان در مشهد بود. قم که تشریف میآوردند بهعنوان زیارت و مسافرت موقّت بود ـ یکی دو روز مثلاً؛ اینطور نبود که ارتباط مستمری باشد. حتی با اینکه ایشان از بعثت و انتقام هم اطلاع داشتند ولی همکاری مستمرّی نداشتند؛ چون ارتباطات خیلی مشکل بود؛ ایشان خیلی با احتیاط باید ارتباط برقرار میکرد. با اینکه ایشان ساکن مشهد بودند ارتباط مستمر نمیشد. دیگر آن جلسه هیأت یازده نفری هم که لو رفته بود و دیگر همه تحفّظ میکردند که معلوم نشود که باز مجدداً فعالیتی میشود و یک مدتی رکود مرگباری بود. تا اینکه جریان 19 دی پیش آمد و جریان اهانت به امام در روزنامه اطلاعات که دیگر آتش مبارزه دوباره شعلهور شد؛ والا قبل از آن یک مدتی اصلاً یک دوران رکودی بود که فعالیت چشمگیری نمیشد... هر کسی در یک گوشهای خودش کاری که میتوانست با دوستان نزدیکش و کسانی که ارتباط با آنها آسان بود، انجام میداد.
بعد از پیروزی انقلاب به پیشنهاد شهید بهشتی ـ رحمتاللهعلیه ـ جلساتی درباره مباحث حکومت اسلامی و ولایت راهاندازی شد و حضرتعالی دبیر آن جلسات بودید. آیا حضرت آقا هم در این جلسات بودند؟
نه، ظاهراً ایشان در آن جلسات نبودند. آن جلسات قبل ازنضج گرفتن و شدت یافتن مبارزات بود و حتی قبل از تشکیل آن جلسه 11 نفری بود؛ تقریباً مال اوایل نهضت بود. مرحوم آقایبهشتی مدیر دبیرستان دین و دانش بود. ایشان یک کلاسهایی را دایر کرده بودند برای یک عده از فضلای حوزه. حتی بعضی از کسانی که الآن در عداد مراجع هستند، آن وقت شرکت میکردند. این جلسات کلاس بود و درس و چندتا از دبیرها بودند. زبان انگلیسی بود، مباحث جامعهشناسی، حتی مباحث فیزیک، شیمی، ریاضیات، همه اینها بود. چند سال طول کشید و کمکم تحلیل رفت که البته بنده تا اواخرش ماندم و آقای دکتر احمدی و مرحوم آقای حیدرینهاوندی، اعضای ثابتی که از آن جلسات باقیماند ما سه نفر بودیم. در بین ما سه نفر آقای دکتر احمدی زبان را بخصوص ادامه دادند و حالا هم ایشان از آن اندوختههای زبان آن زمان استفاده میکنند.
منظورم این است که مرحوم آقای بهشتی خیلی دوراندیش بود و برای آینده حوزه و آینده اسلام همیشه فکر میکرد و طرحهاییداشت، من ندیدم کسی مثل ایشان، هم از لحاظ طراحی و هم از لحاظ مدیریت. یک استعداد خدادادی داشت. یکی از کارهاییکه ایشان شروع کرد، این بود که در حدود50 نفر ـ حالا دقیقاً شمارهاش یادم نیست ـ شاید بیش از 50 نفر از فضلای آن زمان که بعضیشان الآن عرض کردم در عداد مراجع هستند، در خود قم دو، سهتایشان، بعضیهایشان ازدنیا رفتند، بعضیهایشان شهید شدند، مرحوم آقایربانیشیرازی هم بود، دکتر باهنر بود، آقای مفتح بود ـ خدا رحمت شان کند ـ مرحوم آقای مشکینی، آقایامینیاصفهانی و آقای هاشمی. خلاصه فضلای برجسته حوزه که یا از لحاظ علمیت سوابق زیادی داشتند یا خوشفکر و فعال و پرانرژی بودند، اینها را ایشان دعوت کرده بود تا یک فعالیت علمیمشترک دستهجمعی شروع شود. بعد از اینکه گفتوگوهایی شد در اینکه یک چنین کاری برای حوزه ضرورت دارد و آینده حوزه نیاز به پیشبینی و برنامهریزی دارد و بسیاری از مباحث مورد حاجت هست که در آن تحقیق نشده و باید روی آن کار بشود، همه تقریباً بالاجماع و بالاتفاق تأیید کردند که باید یک کاری بشود و چنین کاری بشود. بعد صحبت شد در اینکه حالا چه موضوعی را انتخاب کنیم برای آغاز این کار تحقیقی. هرکسی چیزی را پیشنهاد کرد و خود ایشان موضوع حکومت اسلامی را. بعد از اینکه دیگران صحبتهایی کردند ایشان گفتند بهنظر من این مهمتر است. همان وقتها هم یک مقالهای درباره حکومت اسلامی در مکتب اسلام (حالا یادم نیست شماره چند) ایشان نوشته بودند. یک بحثهاییهم در کتاب مرجعیت و روحانیت مطرح شد. مرحوم آقای طباطبایی هم یک مقالهای در آن کتاب مرجعیت و روحانیت دارند. بههر حال این بحثهای خامی است، باید یک کار پختهای بشود؛ بهعنوان یک پروژه تحقیقاتی گسترده کار بشود و اگر یک روزی ما بخواهیم بگوییم حکومت اسلامی، بدانیم که چه میگوییم. بنا شد که یک پروژه تحقیقاتی تعریف بشود حول محور حکومت اسلامی؛ و برای اینکه ساواک روی آن حساسیت پیدا نکند، اسمش را گذاشتند بحث ولایت؛ چون آن وقتها ولایت هنوز در ولایت فقیه و مانند آن شهرتی نداشت؛ وقتی ولایت گفته میشد یعنی همین ولایت اهلبیت و محبت اهلبیت تداعی میشد. طبعاً ساواکیها هم بیش از این چیزی سر درنمیآوردند .
بههرحال بحث حکومت اسلامی بود، عنوانش هم بحث ولایت بود. از آن پنجاه، شصت نفر اکثریت شان به خاطر اشتغالاتی یا به هر دلیلی، بعضیهایشان مسافرت کردند از قم، نماندند؛ بعضیهایشان هم که بودند مانند مرحوم آقای مفتح و دکتر باهنر و اینها که در قم نبودند؛ آنهایی هم که بودند اشتغالات درسی و کارها و مسئولیتهایی داشتند. یک گروهی بین 10 تا 20 نفر اجمالاً قول دادند که همکاری کنند. بعد برای شیوه کار که کار از کجا شروع بشود و طرح کلیاش چه باشد، چه مباحثی و ـ به اصطلاح ـ چه سرفصلهایی تعیین بشود، بیش از همه خود ایشان [فعال بودند] و جزوهای را بهعنوان سرفصلهای پروژه تحقیقاتی تهیه کردند که مبحث حکومت را در چند بخش مطالعه کنیم؛ یکی حکومت در ادیان سابق، یکی حکومت در بعد از بعثت پیغمبر اکرم در مکه و یکیحکومت در مدینه و یکی بعد از رحلت پیغمبر اکرم. آن هم دو بخش میشد: یکی در زمان حضور ائمه، یکی هم در زمان غیبت. آن چهار، پنج تا بحث در واقع مقدمه بود برای همین قسمت اخیر که بحث ولایت فقیه باشد ولی برای اینکه زمینه بحث کاملاً روشن بشود، ایشان از همه ادیان سابقه توصیه کرد که مثلاً بخصوص از عهدین تحقیق کنیم و ببینیم چیزی راجع به حکومت به دست میآید که در ادیان سابق چگونه بوده و بعد هم از بدو بعثت وضع حکومت چه جور بوده تا آخر. این سرفصلها را هم خود ایشان تهیه کردند. بعد کتابهایی انتخاب شد برای مطالعه و تحقیق و فیشبرداری از این کتابها. یادم میآید ایشان توصیه کردند که کتابهایی را برای اینکه اصلاً ذهن متوجه مسائل حکومت باشد (چون همینجور که ما بخواهیم روایت را بررسی کنیم اگرآدم سؤال وقتی در ذهنش نباشد از روایات درست نمیتواند استفاده بکند) چند کتاب را ایشان و دوستان دیگر مطرح کردند که خوب است اینها را همه مطالعه کنند که سابقه ذهنی نسبت به مسائل حکومت بهطور کلی و بخصوص حکومت اسلامی داشته باشند تا موقع فیشبرداری و تحقیق، با توجه به این سؤالات سراغ منابع بروند. یک مشت کتاب در این زمینه تهیه شد و بعد هم کتابهایی بهعنوان منابعی ـ که مراجعه بشود و احتیاج بود به اینکه یک کسی نگهدار کتابها باشد یا کارهایی که آقایان میکنند تحویل بگیرد و تنظیم کند. بالاخره این قرعه بهنام من دیوانه درآمد. ما شدیم دبیر آن جلسه بحث ولایت.
ولی متأسفانه طولینکشید که مسأله مواجه شد با رفتن ایشان به آلمان. کسانی که تا آن زمان مانده بودند، کار کرده بودند و فیشبرداری و... کسانی که یادم هست، آنهایی که در بین همان جلسات اولی بودند، آقای امینی بودند، آقای قدوسی بودند، آقای هاشمی بودند... بخصوص یادم است که آقای هاشمی مقدمه ابنخلدون را فیشبرداری میکردند. کسان دیگری هم بودند. کتابهای حکومت که احکام سلطانیه نامیده میشدند و کتابهای دیگرتقسیم شده بود بین آقایان که فیشبرداری کنند ولی همانطور که عرض کردم، طولی نکشید ایشان رفتند آلمان و دیگر ارتباط با این جلسه قطع شد و کمکم دوستان دیگر هم سست شدند. خود ایشان خیلی نقش مهمی داشت در گرم کردن دوستان و جهت دادن برحرکتشان و ایجاد انگیزه و... بعضیهایشان مسافرت کردند یا کارهایی پیش آمد یا بالاخره تبعید و زندان و از این چیزها که آنها هم بازارش رایج بود. همین باعث شد که آنچنان پیشرفتینکند در آن وقت. در وقتی که ایشان به آلمان رفت، تقریباً از بقایایآن افراد یکی، دو نفر بیشتر نمانده بودند.
- به قول ما طلبهها - یک بحث کمپانی داشتیم با آقای محمدیگیلانی و آقای یزدی و آقای مظاهریاصفهانی که مباحثی که ارتباط با مسائل حکومت داشت خودمان بحث میکردیم. مبدأ آن هم این شد که بعد از اینکه امام تبعید شدند و تشریف بردند ترکیه و بعدش عراق، واقعاً خلأ رهبری حتی برای همین فعالیتهای علمیکاملاً محسوس بود. نامهای نوشتیم برای امام که شما ما را راهنمایی کنید که چه کار کنیم؛ مثلاً حتی برای پیشرفت علمیمان در این زمینهها. ایشان جواب فرموده بودند که بحث مشترک بین خودتان قرار بدهید. ما یک بحث چهار، پنج نفری داشتیم که جلسات هم گاهیدر مسجد آبشار تشکیل میشد، گاهی هم در منزلهایمان. به هر حال این مسأله را ما با این آقایان مطرح کردیم و از آنها قول گرفتیم که همکاری کنند. فیشبرداریهایی برای آن منابع بحث ولایت که ما داریم در اطراف مباحث به اصطلاح فقه سیاسی کار میکنیم، بحث امر به معروف و نهی از منکر، بحث قضا، بحث تقیه، این بحثها موضوع مباحثهمان بود.
این آقایان قبول کردند و از منابع اولیه شروع به فیشبرداری کردند. یک مجموعه بزرگی از فیشها که شاید دهها هزار فیش میشد ـ چه از آن کارهای قبلی که سایرین انجام داده بودند و چه از کارهایی که همدرسها و هم مباحثههای خودمان انجام داده بودند، کارتن بزرگی مجموعه فیشها بود که پیش من بود تا مرحوم آقای بهشتی از آلمان برگشت. ایشان برگشتند و اوایل هنوز معلوم نبود که چه کاری و چه روشی را انتخاب کنند . بالاخره ایشان تصمیم گرفتند مقیم تهران شوند. در آنجا یک دفتری گرفتند و بنا شد این فعالیتهای علمی را در آنجا متمرکز کنند و آقای سید جعفر شبیری (برادر آقای شبیری که ایشان قاضیهستند) مسئول آن دفتر شد و این فیشهایی که درباره حکومت نوشته شده بود، همه را بردند تهران و تحویل ایشان دادند، مسئول آن دفتر ایشان بود. حالاخیلی وقت است خبری از ایشان ندارم؛ الآن بازنشسته شدهاند یا سمتی دارند؛ یک وقت به نظرم عضو دیوان عالی کشور بودند. ایشان اخوی دوم آقای شبیریهستند؛ اخوی سوم شان مرحوم شد([8]). معالاسف طولی نکشید که ساواک ریخت و تمام اینها را برد! همه این زحمتهایی که کشیده شده بود یکجا ساواک برد و دیگر هیچ اثریهم از آن نبود. بعدها هم چیزی به دست نیامد؛ چون خیلیچیزهایی که ساواک گرفته بود بعدها پیدا شد ولی از اینها اثری نبود و دیگر سرنوشت آن بحث ولایت به اینجا منتهی شد. ولیهمان بحثهایی که آن زمان شفاهی میشد و در اذهان بود، در ذهن همین دوستان خیلی آثار مثبتی داشت و بعدها که امام ـ رضواناللهعلیه ـ بحث ولایت فقیه را در نجف مطرح کردند و همین طور دیگران کمابیش رسالههایی نوشتند و بحثهایی مطرح کردند، عمده جهت فکری آن ـ لااقل آنچه به بنده مربوط بود و دوستانی که میشناسم ـ همان خط فکریای بود که مرحوم آقای بهشتی ترسیم کردند. خدا انشاءالله درجات ایشان را عالی کند و به دیگران توفیق بدهد که خط صحیح اسلام ناب را دنبال کنند.
بهعنوان آخرین سؤال، سخنرانیهای شهید مطهری در حسینیه ارشاد که از افتخارات روحانیت هست، در همان دوران گزارش شده که برخی سخنرانیهایی را هم حضرت آقا در حسینیه ارشاد داشتند. آیا در این زمینه خاطرهای به ذهنتان میرسد؟ خود شما از حوادث حسینیه ارشاد چیزی در ذهنتان دارید؟
راجع به مباحث آنجا اشارهای کنم به وضع حسینیه ارشاد. مؤسسان آن را که میدانید از جبهه ملی بودند و انگیزهشان ظاهراً انگیزه دینی بود و ضمناً انگیزه سیاسی؛ چون حالا هر کسیجبهه ملی شد یا نهضت آزادی شد، معنایش بیدینی نیست. آن وقتها اصلاً متدینین مبارزان همینها بودند، در مقابل مارکسیستها که بیدین بودند اینها متدین بودند؛ بخصوص نهضت آزادی و مخصوصاً شخص مهندس بازرگان که مرحوم آقای طالقانیهم با اینها خیلی رفیق صمیمی بودند. بله آنجا پایگاهی بود برای اینکه به اصطلاح سخنرانیهای پرمحتوا و آموزنده برگزار بشود.
این طور یادم میآید که آقای فلسفی را هم گاهی دعوت میکردند و از منبریهای مختلف، منتها آنها سعی میکردند بحث یک محور خاصی داشته باشد و جنبه آموزندگی داشته باشد و خیلی کممایه نباشد. آقای مطهری هم به این عنوان که کسی است که هم استاد دانشگاه هست و هم یک روحانی دانشمند، از ایشان هم دعوت کردند برای سخنرانی. کسان دیگری هم دعوت میکردند؛ چه دانشگاهی چه روحانی. با اینکه آقای فلسفی آن وقتها بهعنوان طرفدار نهضت آزادی و جبهه ملی کسی نمیشناخت ایشان را و نبود که بشناسند... ولی از ایشان دعوت میکردند یا بعضی سخنرانهای دیگر. این است که هر کس که آنجا سخنرانی کرد، معنایش این نیست که همه یک تیپ بودند، از یک حزب بودند یا طرفدار یک گروه خاصی بودند. کسی که بیش از همه در آنجا خدمت کرد و واقعاً خودش انگیزه داشت که آنجا را احیا بکند آقای مطهری بود. ایشان بخصوص با نسل دانشگاهی و دانشجو ارتباط داشتند و نیاز آنها را به آشنایی با مبانی اسلامی بیشتر میدیدند. مجالس عزاداری سنتی را برای این کار کافی نمیدانستند و کافی هم نبود. این بود که از حسینیه ارشاد ایشان استقبال میکردند؛ برای اینکه مرکزی باشد که فرهنگیها و نسل جوان بیشتر آنجا جمع بشوند و ایشان از این فرصت استفاده کنند برای اینکه سخنرانیهای سازندهای داشته باشند. راجع به دکتر شریعتی هم ایشان از استعدادهایش و مزایای کیفیت سخنرانیاش و لحن گیرا و جذاب ایشان میگفتند که اگر نقطه ضعفش برطرف بشود، یک عامل خیلی خوبی خواهد بود؛ مخصوصاً که دانشجوها خیلی به او علاقه دارند. با مفاهیم فلسفی جدید وجامعهشناسی آشنا هست و همین ابزارخوبی برای تبلیغ اسلام است. روی این جهت ایشان عنایت داشت که روی دکتر شریعتی کاربکنند که نقطه ضعفش برطرف و اصلاح بشود. ولی حالا به دلایلی این کار خیلی موفق نبود؛ و یک تغییر اساسی در فکر ایشان به وجود نیامد.
از جمله کسانی که دل شان میخواست از وجود شریعتی برای اسلام و مبارزات انقلابی استفاده بشود، رهبر معظم انقلاب بود که ایشان هم سابقهاش را در مشهد میدانستند، تأثیرش را در دانشگاه و جلساتی که آنجا داشت و اصل اینکه مبارز مخالف شاه بودند خودش و فامیل شان، گفتند (البته این استنباط من است والا از خود ایشان چیزینشنیدم) یعنی نظیر همان حرفی که آقای مطهری میزدند، ایشان هم در این جهت با آقای مطهری موافق بودند که ایشان اصلاح شود و فرد مفیدی بشود.
مرحوم آقای بهشتی که از آلمان برگشتند از ایشان هم دعوت کردند در حسینیه ارشاد سخنرانی کنند. چند جلسه هم ایشان در حسینیه ارشاد سخنرانی کردند. در این حیص و بیص یک عده از کسانی که علاقهمند به آقای بهشتی بودند، بخصوص امثال هیأتهای مؤتلفه از ضعفهای شریعتی هم نگران بودند و با آقای بهشتی صحبت کردند که خلاصه یک مشکلی است ایشان؛ و دارد روزبهروز بزرگتر میشود و افکار نادرستش هم دارد رواج پیدا میکند... چه کار کنیم؟ آنچه بنده یادم هست ـ شاید یک بار دیگر هم گفته باشم ـ این را خود آقای بهشتی برای من نقل کردند که شریعتی را من و آقای خزعلی و آقای خامنهای دعوت کردیم یا جلسهای تشکیل دادیم؛ کسی دیگر دعوت کننده بود ـ به احتمال قوی یکی از بنیانگذاران حسینیه ارشاد ـ دعوت کرده بود و صحبت کرده بودند و آنها روی این موضوع تکیه کردند که این رفتاری که شما دارید، این درست در ضد هدفی است که تعقیب میکنید؛ یعنی این به نفع دستگاه شاه است. تعبیری که بنده در ذهنم هست که از آقای بهشتی شنیدم این بود که به تصدیق دوست و دشمن یا بیگانه و آشنا، یعنی به تصدیق همه، بزرگترین دشمن شاه روحانیت شیعه است و شما داری به بهترین وجهی دشمن شاه را میکوبی؛ یعنیکمک میکنی به دستگاه شاه و حامیانش ـ امریکاییها. موضوع بحثی که رویش تکیه کرده بودند و با آقای شریعتی صحبت کردند، این بود که از آن به بعد ایشان قول داده بود که دیگر این کار را نکند و یک سخنرانی کرد در تأیید روحانیت که روحانیت هیچ وقت قراردادهای خائنانه را امضا نکرد؛ و این بعد از آن صحبتی بود که این آقایان با او داشتند. صحبت کنندگان هم آن طور که در ذهن من هست، آقای بهشتی بودند و آقای خزعلی و آقای خامنهای. من یادم هست که برایاینکه این جلسه تشکیل بشود یا به هر حال در این ارتباط ایشان گفتند که ما توسط آقا سیدعلیآقا پیغام دادیم (آن وقت ایشان را میگفتند آقا سیدعلیآقا) توسط آقا سیدعلیآقا به او پیغام دادیم که ما میخواهیم با شما صحبت کنیم در این زمینه و موضوع بحثمان هم این است. بعد خود آقای بهشتی تعبیرش درباره شریعتی ـ آنچه به بنده گفته ـ این بود که گفتند ایشان اسلام سراست نه اسلام شناس([9]). بعد گفتند من وقتی درباره یک موضوعی میخواهم صحبت کنم، به طور متوسط 15 ساعت مطالعه میکنم برای یک سخنرانی؛ ولی ایشان همین طور میرود سخنرانی میکند، بیمطالعه وهرچه به ذهنش میآید میگوید. ایشان گفتند عمده ضعفهای آقای شریعتی مال این است که مطالعات حسابی ندارد. همان چیزهایی که در ذهنش هست، از افکار غربی و مانند آن بیان میکند. بههر حال این را که آقایبهشتی به خود من گفتند اینها بود و این تعبیر را کردند که ایشان اسلام سراست نه اسلام شناس.
توضیحات
[1]. منظور دکتر حبیبالله پیمان است که پساز پیروزی انقلاب، گروه «جنبش مسلمانان مبارز» را تشکیل داد. (ویراستار)
[2]. منظور شهید مطهری است. (ویراستار)
[3]. منظور دکتر شریعتی است. (ویراستار)
[4]. منظور حوزه علمیه قم است. (ویراستار)
[5]. بیستگفتار مجموعه سخنرانیهای استاد شهید در رادیو بود و خطابههای ایشان در جلسات «گفتارماه» در کتاب دهگفتار چاپ شده است. (ویراستار)
[6]. منظور مرحوم آیتالله محمدیگیلانی است که دو تن از پسرانش مجاهدخلق بودند و هر دو کشته شد ـ یکی ضمن درگیری و دیگری هم طی تصادف اتومبیل هنگام ورود به کردستان عراق. (ویراستار)
[7]. منظور مرحوم هاشمیرفسنجانی است. (ویراستار)
[8]. منظور حجتالاسلام سیدابراهیم شبیری است که در ابتدای انقلاب، بهدلیل اینکه در آموزش و پرورش شاغل بودند، رئیس آموزش و پرورش شهرری شد و در دهه هفتاد شمسی از دنیا رفت. (ویراستار)
[9]. این تعبیر را استاد شهید مطهری بهکار برد. (ویراستار)